به گزارش راهبرد معاصر، شهادت سردار پرافتخار اسلام شهید قاسم سلیمانی، اثرات داخلی و خارجی فراوانی داشته است. یکی از مهمترین تأثیرات، حضور میلیونی مردم و تظاهرات خودجوش علیه استکبار و رژیم اشغالگر، خصوصاً در مراسم تشییع آن بزرگوار در شهرهای تهران، قم، مشهد، اهواز و کرمان بود.
در گفتگو با علیرضا شجاعی زند، جامعه شناس و استاد دانشگاه به بررسی علل حضور بی سابقه حضور مردم پرداختیم که در ادامه از نظر شما میگذرد؛
*تحلیل کلی شما از واقعه شهادت سردار سلیمانی و تشییع با شکوه ایشان چیست؟
این واقعه ابعاد مختلفی دارد و برخی از آنها بسیار شگرف و پیچیدهاند؛ به همین خاطر فهم و تحلیل آن دشوار شده است و لذا شرط احتیاط، آن است که عجله نکنیم. هم به آن دلیل که هنوز ابعاد و لایههای ناشناخته دیگری دارد که نمایان نشده و هم به این دلیل که هر آن جلوههای باز هم جدیدتری از خود بروز میدهد. اینها را اضافه کنید به وجوهی که بیرون از عقل و محاسبات بشری است. به تعبیری که یکی از دوستان در جای دیگری فرموده بودند؛ گویا اراده خداوند مستقیم در تاریخ حضور پیدا کرده است.
با وصف این فشارهایی از بیرون و درون آدمی هست که نمیگذارد ساکت بنشینی و نظارهگرِ صرف باشی. بالاخره باید حرفی بزنی؛ ولو اینکه مجبور شوی بعداً آن را اصلاح یا تکمیل کنی. همیشه و همه جا این گونه است؛ خصوصاً در این ماجرا که به واقع نقطه عطفی است در تاریخ ایران و منطقه و به نظر رخنه بزرگی است در پارادایم غالب جهانی.
اگر مجال باشد بنده خیلی کوتاه و مؤجل نکاتی را ذیل چهار محور عرض میکنم: نخست راجع به این شهید بزرگ و به تعبیر سیدحسن نصرالله، سیدالشهدای مقاومت و راز محبوبیتش در میان مردم که از عجایب روزگار است. عصری که همه از تغییر ارزشها و جابه جایی گروههای مرجع و عرفیشدن مردم و جوانان میگفتند و میگویند. همین هم از سرِ جرئت و جهالت است و شاید برخاسته از نوعی خودنمایی که گرفتارش هستیم. مصداقی از آن مصرعِ مولوی که میگوید «مادح خورشید مداح خود است». این کار را باید به اهلش سپرد که در آینده بهتدریج و با وضوح و دقت هر چه تمامتر صورت بخشند و به جامعه بشری معرفی کنند. بنده اگر به خودم اجازه این کار را دادهام، تنها به دلیل نیازهای تحلیلی است برای کشف اسباب محبوبیت ایشان در جامعه و نزد آحاد مردم. چون با خیلی از گمانههای پیش از این ما، جور در نمیآید.
حاجقاسم سلیمانی یک فرمانده نظامی وابسته به یک نظام مستقر با نقش و مسئولیتی در بیرون از مرزهای ملی است و از شاخصترین چهرههایی که علیه او شدیدترین فضاسازیهای رسانهای صورت گرفته است. مصداقی از همان که با عنوان تروریسم ایرانی و تروریستهای وابسته به ایران از آن در رسانهها و حتی اسناد رسمی بینالمللی یاد شده است. سوال این است: در حالی که ظاهراً همه چیز علیه نقش و جایگاه و اعتقادات و جهتگیری و عملکرد حاجقاسم بود؛ چه چیزی موجب وارونگی همه آن فضاسازیها شده است؟ پاسخ را غالباً به منش و شخصیت ایشان مربوط دانستهاند. درست هم هست؛ اما همه حقیقت نیست. همان پاسخ اولیه نیز نیاز به تفصیل بیشتری دارد تا بهدرستی فهم گردد. برجستگیهای شخصیتی حاجقاسم نباید باعث شود تا عوامل دیگر مؤثر در پدیده تشییع و بدرقه ایشان نادیده گرفته شود. به جز شخصیت و عملکرد این شهید بزرگ لااقل دو دسته عوامل دیگر هم وجود دارد که باید مورد توجه قرار گیرد. یکدسته مربوط به بستری است که چنین شخصیتی را پروریده و امکانپذیر ساخته و دوم مردمی که او را بهخوبی شناختند و زیر نظر گرفتند و اینک با حسرتِ از دست دادنش به خیابانها آمدهاند.
در باب ویژگیهای شخصیتی ایشان به دو نکته اشاره میکنم: یک اینکه اگر آنها تبدیل به یک صفت پایدار وجودی نشوند، چنین اثرگذار نخواهند شد. در ثانی تا دست خدا در کار نباشد نه آن امر وجودی اتفاق میافتد و نه امعان و ادراک آن از ناحیه مردم. تصریحات دینی فراوانی دال بر این امر است. قرآن به صراحت میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا. یا در احادیث آمده است که مَن کانَ لِلّه، کانَ اللهُ لَه. حضرت علی (ع) بر همین مبنا است که فرمودهاند: مَنْ أَحْسَنَ فِیما بَینَهُ وَ بَینَ اللَّهِ، أَحْسَنَ اللَّهُ مَا بَینَهُ وَ بَینَ النَّاس. معنی و منطق «اخلاص» به عنوان برجستهترین ویژگی حاجقاسم که در بیان حضرت آقا نیز بود، ناظر به همین است که طرف معامله او صرفاً خدا بوده و اثرش هم همین است که در این چند روزه شاهدش بودیم. این البته از آن جنبههایی است که جامعهشناسی و دیگر علوم رایج نمیفهمند و نمیبینند و نمیخواهند ببینند. برخی از جنبههای دیگر این جذبه همگانی البته به موقعیت و شرایطی که ایران در آن بهسر میبرد و بانی این جنایت و شیوه اجرای آن و نحوه شهادت و مکان و ترکیب ایرانی- عراقی شهدا برمیگردد.
*این شهادت چه تأثیری بر جامعه ایران و منطقه خواهد داشت؟
عرض کردم که این واقعه ذیل لااقل چهار محور، قابلیت بررسی دارد که یکی از آنها مربوط به زمینهها و واکنشهای اجتماعی آن است. تمرکز بنده در این باره بیشتر بر روی جامعه ایران است؛ هر چند زمینهها و آثار فراملی و امتی آن نیز بسیار قابل توجه است و کم از ایران نیست. درباره جامعه ایران همواره از پیچیدگی و پیشبینیناپذیری سخن گفتهاند و غالباً نیز معنایی منفی را از آن مراد کرده و تعابیری نظیر جامعه تودهای و موجی و هیجانی را درباره آن بهکار بردهاند. بنده، اما ضمن تأیید پیچیدگی و ناشناخته بودنِ جامعه ایران، آن را به حساب «زنده بودنِِ» آن میگذارم. پیشبینیناپذیری وصف موجود زنده و صاحب اراده و اختیار است. بهعلاوه از عدم شناختِ درستِ انسان و عدم درک درست مردم ایران و اعتقادات ریشهدار او نشئت میگیرد. این پدیده ما را - منظورم بیشتر جامعهشناسان است- وادار میکند تا در بسیاری از برداشتهای کلیشهای و ترجمهای تا پیش از این، تجدیدنظر کنیم.
در باب «همبستگی اجتماعی» و عوامل انسجامبخش ایران که گفته میشد از دست رفته و در حال فروپاشی اجتماعی هستیم؛ در باب «تعارض لاینحل نهضت و نظام»؛ در باب «تغییرات ارزشی» مردم؛ در باب «گروههای مرجع» و چرخش در جریانات صاحب و اعتبار و نفوذ در ایران؛ در باب «چیرگی نهایی رسانه» و قدرت فضاسازیِ آن؛ در باب «غلبه سوبجکتیویسم» و توان مدیریت اذهان؛ در باب عرفیشدنِ مردم و تنازل پیدا کردن خواستهها و بسیاری چیزهای دیگر. نمیخواهم تحت تأثیر یک فضای بهشدت عاطفی، دستخوش تحلیلهای آخرالزمانی شوم؛ یعنی اگر هم ممکن و لازم باشد، کارِ من نیست.
نمیخواهم نتیجه بگیرم که تمام ادراکات و تحلیلها و برداشتهای سابقِ ما بهکلی ویران و واژگون شده است و از این پس با انسان و جامعه بهکلی متفاوتی مواجه خواهیم بود؛ خیر. قصدم صرفاً این است که بگویم بسیاری از پارامترهای دخیل در جامعه ایران را از سرِ غفلت یا به عمد، از قلم انداخته بودیم و، چون عقبه محکمی در نظریات رایج و کلاسیک غربی نداشت؛ آنها را نادیده میگرفتیم. همین. با این توجیه سطحی و غلط که اگر مؤثر و مهم بودند، حتماً پیش از ما مورد توجه و ملاحظه آنان قرار میگرفت. ممکن است هم بگویند که اگر مدعای تو در نادیدهگرفتن این پارامترها هم صائب باشد، مربوط به شرایط و موقعیتهای ملتهب و متلاطم است و نمیتوان و نباید آن را برای شرایط متعارفْ مصرف و به آن دیکته کرد. البته نکته و تعریض مهمی است و بنده را هم وامیدارد تا با احتیاط و تأمل بیشتری بدان بپردازم؛ در عین حال خود تأییدی است بر وجودِ همان خصوصیتی که جلوتر عرض کردم و آن زنده بودن و تامالاعضاء و کثیرالابعاد بودن جامعه ایران.
*بفرمائید آن پارامترهایی که در برداشتهای رقیب نوعاً نادیدهگرفته میشود چیست و چقدر در این واقعه و مواجهه مردم با آن تأثیرگذار بوده است؟
ببینید در همین فضا و شرایط هستند جریانات عنودی که مُصِرند تا این استقبال عظیم را به معانی دیگری حمل کنند، تا مثلاً مانع از مصادره آن از سوی نظام شوند؛ در عین حال نمیتوانند کتمان کنند که ارزشهای انسانی و دینی در مردم ایرانْ زنده است و همچنان عزیز و مغتنم است. این تعبیر که بسیار هم در بین مردم جاافتاده و انتشار پیدا کرده که «خواب بودیم وقتی حاجقاسم را زدند»؛ خیلی عمیق و معنادار است. گویی جامعه در حال سرزنش و نهیب به خود است از غفلتی که داشته و تغافل و نسیانی که دچارش بوده.
نمیخواهم این خروش و رستاخیز چندروزه را که بهزودی هم آرام خواهد گرفت و همه چیز به همان وضع عادی و روزمره پیشین بازخواهد گشت، به نحو هیجانی تحلیل کنم. مثل همین حال و روزی که این روزها داریم و نمیخواهم از آن به عنوان یک تحول وجودی ماندگار یاد کنم؛ در عین حال نمیتوانم زنده بودنِ «عزت و غرور ملی» و بازیابی آن در تکتک آحاد مردم را هم نبینم. نمیتوانم قداست مقام شهید و زندهبودنِ شور شهادت را نزد مردم نبینم. در حدی عمیقتر و والاتر از دهه اول انقلاب و ایام جنگ. آن هم در فضا و شرایطی که غافلانه یا زیرکانه در صدد حذف نام و یاد شهید بودند.
جامعه ایران در همین سالهای اخیر، در یکی دو صحنه دیگر هم نشانههایی از این دست از خود بروز داد که چندان جدی گرفته نشد. تشییع شهدای غواص و تشییع شهید حججی را که یادتان هست؛ با چه شکوه و عظمتی برپا شد و تقریباً هیچ توجهی از سوی مدعیانِ علوم اجتماعی بدان نشد. چرا تحلیلگر سیاسی و اجتماعی پُرمدعای ایران، این نشانهها را نمیبیند و به عین اعتبار نمیگیرد؟ چرا دست از اَدا و اَطوارهای روشنفکرانه و طلبکارانه خود بر نمیدارد؟!
*این پدیده در ادبیات جامعهشناختی چه عنوانی دارد؟
نمیدانم؛ حقیقتاً نمیدانم. باید بررسی بیشتر و مفهومسازی شود، اما، چون اسم و عنوانی ندارد، نمیشود نتیجه گرفت که وجود هم ندارد یا مهم نیست و یا بیاعتبار است و نباید درباره آن حرف زد. برخی آن را به دلیل کثرت حضور به «انقلاب» تشبیه کردهاند؛ یا به دلیل آثار و پیامدهایی که میتواند در سیاستهای ایران و منطقه باقی بگذارد. برخی دیگر از آن به «رستاخیز» تعبیر کردهاند و آن را از نشانههای ظهور گرفتهاند. برخی هم به «نوزایی». برخی هم به دنبال «اسطورهسازی» از آن هستند.
اسطورهسازی، بزرگ کردنِ حاجقاسم و یا محکم کردن جایگاه این پدیده نزد مردم نیست. اینها موجب از دسترس خارج شدن ارزشها و نامعقول و ناممکن ساختن وقوع و تکرار آنهاست. حاج قاسم فرزند همین آب و خاک و مولود همین بستر و محصول همین نظام است. اینکه مردم میگویند ما همه حاجقاسم هستیم یا حاجقاسمهای زیادی داریم، مؤید همین است که حاجقاسم یکی از میان ما است و راه و نقش و کارش را ادامه میدهیم.
واکنش اجتماعی در سطح ملی و فراملی به این واقعه مؤلمه البته یک پدیده شگرف است و نظیری در این نزدیکیها، جز رحلت و تشییع حضرت امام ندارد؛ در عین حال قابل قیاس و قابل تشبیه هم به هیچیک از عناوین و مفاهیم مذکور نیست. بیجهت دنبال سادهسازی واقعیتهای اجتماعی از طریق تشبیه و تطبیق با مقولات شناختهتر نرویم. این باعث بروز خطاهای دیگری خواهد شد. آنچه مهم است، وجه نشانهای آن است و علامتهایی که میدهد؛ اسمگذاری و مفهومسازی برای آن فرع بر ماجراست.
*شما به برخی از نشانههای اجتماعی این پدیده اشاره کردید؛ خصوصاً حضور اجتماعی گسترده و انبوه مردم در تشییع ایشان و همراهانشان؛ این پدیده چه علائم و نشانههایی درباره نظام سیاسی ایران دارد؟
سوال بسیار خوبی است و بر نکته بسیار مهمی انگشت گذاشتید؛ چون برخی که هیچ انتظار چنین خروش اجتماعی عظیمی را نداشتند و با مشاهده آن دچار انفعال و سرگردانی تحلیلی شدهاند؛ زیرکانه سعی دارند که هم حاجقاسم و هم تجلیل از او را به عنوان استثنا معرفی کنند و نامربوط به نظام سیاسی ایران. کسی البته این قبیل طُرهات را از ایشان نمیپذیرد و وقعی هم نمینهد؛ معالوصف تخمه چنین برداشت غلطی را میپراکنند.
کسی که اندک صداقتی داشته باشد نمیتواند حاجقاسم را از دین و از انقلاب و از نظام برآمده از آن جدا کند و همدلی و همراهی مردم با آن را به چیز دیگری نسبت دهد. این واقعه و دنبالههای آن اگر از نشانههای توفیق سیاسی و ایدئولوژیک نظام نباشد، پس چیست؟ اگر نشانه شکست تلاشهای غرب و در رأس آن آمریکا علیه حکومت و دولت و مردم ایران نباشد، پس چیست؟ اگر نشانه بینتیجه بودن مقابلهجوییهایی درونی و بیرونی مخالفین نظام با سیاستهای کلان آن نباشد، پس چیست؟ اگر نشانه مشروعیت و مقبولیت و حتی کارآمدی نظام در سطح کلان نباشد، پس چیست؟
نظام سیاسی ایران علاوه بر اینها از برخی مزیتهای نسبی ویژه برخوردار است که دیگر کشورها فاقد آن هستند و آن بُرد و دامنه راهبردی است که تا سرزمین و مردمانی در بیرون از منطقه نیز گسترش یافته است. از ظرفیت و مزیتهای دیگر آن، توانایی بازتولید کاریزما در موقعیتهای متعارف و بسترهای نهادینه است؛ یک پدیده عجیب و بهظاهر پارادوکسیکال. همچنین توان حفظ و بازآفرینی آرمانها و روحیه انقلابی را در یک نظام مستقر و نهادینه نیز دارد. اینها مزیتهای نظام سیاسی و ایدئولوژیک ایران است که باید قدر دانسته شود؛ مثل هر کشور دیگری که از ظرفیت و مزایای نسبی خاص و منحصر به فرد خود حداکثر استفاده را مینماید.
*بحث را قدری به سمت طرف چهارم آن یعنی غرب و آمریکا هم ببریم. مواجهه مستقیم ما با آمریکا در تاریخ معاصرمان در جریان دولت مصدق و پس از انقلاب در دهه ۶۰ در تجربههایی مثل حمله به طبس و جنگ نفتکشها و سرنگونی هواپیمای مسافربری خلاصه میشد. این تجربه تاریخی بهلحاظ نسلی امتداد پیدا نکرده بود و شاید به سبب همین شکاف هم سیاستهایی مثل مذاکره با آمریکا توانست بدنه اجتماعی را جذب کند. اما الان رئیسجمهور آمریکا مستقیماً دستور ترور کسی را داد که یکی از سه شخصیت محبوب میان ایرانیها محسوب میشد. تحلیل شما در خصوص عینی شدن این تجربههای تاریخی و بازتولید آن برای نسل جدید چیست؟
ببینید منازعه و مخاصمه ما با آمریکا همواره وجود داشته و در طول تاریخ تنها اَشکال آن عوض شده؛ یعنی نمیشود گفت که انقطاعی در آن پدید آمده و با این جنایت تازه، مجدداً از نو آغاز شده است. حتی در آن برههای که به تشخیص دولت مستقر، گامهایی برای مذاکره و مصالحه برداشته شد نیز همان شرایط باقی بود و به همین خاطر هم دوام نیاورد و به سرعت از هم فروپاشید.
اتفاقاً آن سادهنگریهایی که در برخی از دولتمردان ما در این باره وجود داشت؛ در طرفِ آمریکایی و اروپایی وجود نداشت. این خود مؤیدِ آن است که اختلافات فیمابین ما بسیار جدیتر از آن چیزی است که برخی تلاش دارند آن را موقعیتی و موردی نشان دهند. نکته دومی که اتفاقاً در این واقعه نمایانتر شد اینکه آمریکا بسیار ناتوانتر و ذلیلتر از آن است که مردم را از آن میترسانند. شکستهای فراوان آمریکا را در چهاردهه بعد از فروپاشی بلوک شرق که آن را به عنوان قدرت برتر و بلارقیب جهانی مطرح ساخت را در عرصههای مختلف سیاسی و نظامی ببینید، حتی در ساحتِ اقتصادی هم که البته بنده تخصصی در آن ندارم، معتقدم که دولت بسیار ضعیفی است. بزرگترین دولت و اقتصاد رانتیر در تاریخ و در جهان، همین دولت آمریکا است. اقتصاد رانتیر به معنای عام یعنی اقتصاد وابسته و متکی به عوامل و شارژهای غیر اقتصادی. یعنی اخذ استمدادهای فرااقتصادی به نفع یک اقتصاد ضعیف. به نظرم آمریکا مصداق بارز چنین اقتصادی است.
اگر حمایتهای فراوان بخشهای نظامی و سیاسی و فرهنگی را از اقتصاد آمریکا بردارند؛ در کوتاه زمانی فروخواهد پاشید. اگر سوءاستفادههای فراوان آمریکا از نهادهای بینالمللی در میان نباشد؛ اگر بهرهجوییهای سرشار آمریکا از دلار به مثابه مهمترین پول رایج در مناسبات بینالمللی نباشد؛ اگر جریان غارتهای آشکار و پنهانی که از طریق دولتهای وابسته از سرمایههای ملی کشورها قطع شود؛ اقتصاد آمریکا با آن همه بدهی رو به افزایش، دوام نخواهد آورد و شاید برای یکروز هم سر پا نماند. بنده تخصصی در این زمینه ندارم، وگرنه فهرست وابستگیهای اقتصادی آمریکا به عوامل غیراقتصادی و ارتزاق از دیگران به مراتب بیش از اینهاست. نمونه آن ناتوانیاش برای مقابله با چین و اروپا است که آن را وادار به توسل جستن به انواع ترفندها و ابزارها کرده تا بیش از این عقب نماند. شاید بهتر باشد چنین اقتصادی را انگلی بنامیم تا رانتیر.
رسواتر از مزدوران، اما جاهلان و دلسپردگانی هستند که به عنوان استاد دانشگاه و متفکر و روشنفکر، دست اندرکارِ تزئین چنین دولتی هستند. آن از وجهه سیاسی و آن از چهره نظامی و امنیتی آمریکا و این هم از جنبههای اقتصادی آن. جنبههای اجتماعی درونی و اوضاع فرهنگی آن هم ماجراهای شنیدنیتری دارد که مجال دیگری را میطلبد.
منبع: مهر